کاکائو

شیرین و تلخ ....

کاکائو

شیرین و تلخ ....

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم؟!

         

              

روز دانشجو ! خوب که چی؟! واقعا چه چیز این روز به ما ربط دارد؟! کجای ما به دانشجو شبیه است که برایمان روز بزرگداشتی بگذارند و بهمان تبریک و گرامی باد تحویل دهند؟! شاید کسی پیدا شود و بگوید کار پاکان را قیاس از خود نگیر! یا بگوید حرمت امامزاده با متولی است و اگر خودمان به خودمان احترام نگذاریم از دیگران نباید توقعی داشت و .. . بخش اول که جای بحث زیاد دارد. در مورد بخش دوم هم، خودمان را گول نزنیم. اول این که ما به اندازه کافی به عمل احترام خود را شکسته ایم و این چهار کلامی که شاید 10 نفر هم آن را نخوانند، به جایی از شوکتمان (!) لطمه نخواهد زد. دوم این که مگر اصلا کسی احترامی برای دانشجو قائل هم هست که نگران کاهشش باشیم؟! نزد استاد، کارمند دانشگاه و حتی کارگر ساده دانشگاه که اغلب حرمتی نداریم. حتی صاحبخانه ها (اگر پی خانه دانشجویی باشی) و همسایه ها  و مردم شهر (منظورم بیشتر شهرهای کوچک است)، مثل یک خلافکار که هر کاری از او برمی آید به دانشجو نگاه می کنند. مغازه دار هم که تا دانشجو می بیند، دوستی با خدایش را فراموش می کند. (چند ماجرا برایتان بگویم تا باور کنید؟)

روز دانشجو را به یاد اولین حرکت های جنبش دانشجویی به یادمان گذاشته اند. جنبشی که امروز گویی به سکون رسیده است. موجیم و آسودگی ما عدم ماست؟! من جز مردابی نمی بینم. چرا؟!

در این چرا زیاد فکر کرده ام. قبول دارم. نمی شود همه را به یک چوب زد. کسانی هم هستند که واقعا دانشجویند و کسانی هم هستند که حرمت دانشجو را می دانند. اما با یک یا دو گل مگر بهار می شود؟! این نوشته را که می خوانید، استثناها را فراموش کنید (اگر چنین آدم های خوبی در اطراف شما زیادند، از اقبال خوش شماست). من دانشجو هستم. دوستان دانشجو هم دارم. در دانشگاه رفت و آمد دارم. به دلیل فعالیت های صنفی-دانشجویی، فرهنگی و سیاسی در دانشگاه علاوه بر درس، جو دانشگاه را هم به اندازه کافی درک کرده ام. به عنوان یک خبرنگار هم دانشگاه جایی بوده است که از بیرون آن را نگریسته ام. این ها را می گویم تا بدانید اگر حرفهایم تلخ است یا واقعیت است یا آن قدر بد دیده ام که چنین دل پری داشته باشم.

دانشجو، همان گونه که از نامش پیداست، در درجه اول برای کسب دانش به دانشگاه می رود. ولی امروز شاید باید فعل این جمله را ماضی کنیم. در اغلب نفراتی که در تلاش برای ورود به دانشگاه هستند، کسب دانش آکادمیک در وهله چندم اهمیت قرار دارد. موج مدرک گرایی (و نه مهارت گرایی) و نیز چشم و هم چشمی های آشکار و نهان رایج در بین خانواده ها اولین علل این امر هستند. این دید که در دانشگاه خوش می گذرد هم در بین تلاشگران ورود به دانشگاه وجود دارد. جذابیت محیط مختلط دانشگاه، افزایش پایه حقوقی و رتبه کاری در بین شاغلین، فرار از خدمت سربازی برای پسران و .. نیز از دلایل غیر کلاسیکی هستند که اغلب بر دانش اندوزی رجحان می یابند. در دانشگاه نیز اساتید، اغلب چندان کامل نیستند. دید شغلی به تدریس در دانشگاه باعث می شود اساتید بر خلاف تصور ایده آل از یک استاد، در درجه اول جنبه های مادی و نیز جایگاه اجتماعی را مد نظر قرار دهند. این در حالی است که علاقه به تدریس و پژوهش در حالت ایده آل دلایل اصلی انتخاب تدریس در دانشگاه به عنوان شغل هستند. از سوی دیگر حقوق پایین تدریس نیز باعث می شود استاد نتواند با فراغ خاطر به کار خود بپردازد. به هر حال او پیش از هر چیز انسانی با نیازهای متعارف آن است. اما خود دانشجو نیز چندان تمایلی به علم اندوزی ندارد. شاید این هم از دلایلی باشد که اساتید را از پیگیری جدی و دلسوزانه کارشان دلسرد می کند. دانشجو، حتی اگر با دیدی ایده آل و با هدف کسب دانش وارد دانشگاه شود، به احتمال زیاد در مقابل سیستم نمره گرای دانشگاه کم می آورد. در چنین شرایطی پاس کردن درس بر یادگیری آن مقدم می شود. چانه زنی برای کم کردن حجم درس، علاقه به تعطیلی کلاس ها و نیز کاهش ساعت کلاس (جمله "خسته نباشید" نوای آشنای کلاس های دانشگاه پس از گذشت یک ساعت از شروع کلاس است) ، بهره گیری از انواع ترفندها برای نمره گرفتن (از کپی کردن تمرین ها و پروژه ها از روی دیگران گرفته تا تلاش برای جلب توجه استاد و در نهایت تقلب سر جلسه امتحان) و .. از نمودهای این مسئله هستند.

همان طور که ورود به دانشگاه به عنوان یک الزام در جامعه اهمیت یافت (تقاضا)، امکان ورود به دانشگاه هم آسان تر شد (عرضه). امروزه پذیرش به جز در دانشگا ه های سراسری (که شکل کلاسیک دانشگاه در ایران هستند)، دانشگا ه های غیرانتفاعی، آزاد اسلامی، پیام نور و علمی کاربردی نیز اقدام به پذیرش دانشجو می کنند. علاوه بر این ها دانشگاه هایی نیز هستند که با اخذ نمایندگی از دانشگاه های معتبر خارجی، با اخذ شهریه بالا، اقدام به جذب دانشجو می کنند. ظرفیت پذیرش این دانشگاه ها نیز سال به سال افزایش می یابد تا آن جا که تنها نسبت پذیرش در آزمون سراسری ورود به دانشگاه (که دوره های روزانه و شبانه دانشگاه های سراسری و دانشگاه های غیرانتفاعی و پیام نور را در بر می گیرد و معتبرترین آزمون ورود به دانشگاه در ایران است) در سال گذشته به 2/1 رسید (یعنی از هر دو نفر داوطلب ورود به دانشگاه، یک نفر وارد دانشگاه می شود) . طبق خبرهایی که شنیده می شود، طی دو سال آینده صد در صد شرکت کنندگان در این آزمون می توانند وارد دانشگاه شوند (به قول مسئولان "به ازای هر داوطلب یک صندلی در دانشگاه وجود دارد"). وجود دوره های فراگیر و نیز پذیرش دانشجو در دوره کاردانی بدون کنکور نیز باعث شده است عده بیشتری دانشجو شوند! اگر تمام این موارد را با کاهش جمعیت جوان کشور (به دلیل انجام فعالیت های کنترل جمعیت در 20 سال گذشته) جمع کنیم، متوجه خواهیم شد که دانشجو شدن چقدر آسان است! بدیهی است آسانی ورود به دانشگاه و عمومی شدن آموزش، از ارزش صاحبان علم می کاهد. طلا، از کمیابی، طلاست؛ اگر خاک بود، طلا نمی شد! این یک حقیقت است که تعداد کسانی که ظرفیت حضور در دانشگاه را دارند، کم است. با ورود هر کسی به دانشگاه، دیگر دانشجو بودن یک ارزش نیست و مرامنامه ای هم ندارد. این است که امروز با نام دانشجو، مثلا دختربازی و پسربازی بیشتر به ذهنمان می آید تا کسب علم و تحقیق و پژوهش!

جنبش دانشجویی، تلاش دانشجو برای تغییر جامعه رو به بهبود و اثرگذاری بر جامعه، عدم سازش با نظام های سیاسی  همراهی با مردم نیز قربانی همه این مسائل است. البته شیوه برخورد با جنبش های دانشجویی توسط حاکمان جامعه دلیلی ارجح است. از آخرین حرکت این جنبش (واقعه 18 تیر و سالگرد آن) تا کنون آن قدر رکود آن را دیده ایم که به آن عادت کرده ایم. شاید تا چند سال دیگر چنین چیزی به نام جنبش دانشجویی در یاد کسی نباشد.

بگذریم .. شاید ما آخرین نسل دانشجویان باشیم که لااقل کمی به ناممان می آییم. شاید بهتر باشد از دانشجویی به یادآوری خاطرات تلخ و شیرین آن بسنده کنیم.

به تمامی دانشجویانی که واقعا دانشجو هستند (یا لااقل تلاش می کنند که باشند) .. روز دانشجو گرامی باد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد