-
رهایی به مرگ!
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1386 03:31
نشسته بودم و برای خودم فیلم می دیدم. نمی دونم چطور شد که ناگهان از عالم فیلم بیرون اومدم و یاد "لاله و لادن" افتادم. آره، همون خواهران دوقلوی به هم چسبیده ایرانی. فیلم، ایرانی نبود؛ پس اسمی هم از لاله و لادن توش نبود که منو یادشون بندازه. صحنه ای هم نداشت که به موضوع اونها ربط داشته باشه. این یاد کردن از کجا اومد رو...
-
تمام عمر دیر رسیدیم!
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 00:35
"دلشدگان" حسین علیزاده و محمد رضا شجریان در اتاقم می شورد. "ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم .."! دلشدگان را علی حاتمی ساخت .. سال 1370 ! ناگهان یادم می افتد که 14 آذر سالگرد درگذشتش بود. شاعر سینمای ایران! کسی که فیلمهایش شعر بود و پر از روح ایرانی! هر چند با 3 روز تاخیر .. اما روانش شاد .. یادش گرامی .
-
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم؟!
جمعه 16 آذرماه سال 1386 23:26
روز دانشجو ! خوب که چی؟! واقعا چه چیز این روز به ما ربط دارد؟! کجای ما به دانشجو شبیه است که برایمان روز بزرگداشتی بگذارند و بهمان تبریک و گرامی باد تحویل دهند؟! شاید کسی پیدا شود و بگوید کار پاکان را قیاس از خود نگیر! یا بگوید حرمت امامزاده با متولی است و اگر خودمان به خودمان احترام نگذاریم از دیگران نباید توقعی داشت...
-
Number 23*
جمعه 16 آذرماه سال 1386 02:03
1) 15 آذر! تولدم بود .. بیشتر از یک ساعت ازش می گذره! حالا باید یه 365 روز دیگه بگذره تا یک سال به عمرم اضافه بشه (خوب، این یه امر بدیهیه!). 2) شب و روز تولدم چندان فرقی با روزهای دیگرم نداشت. شب تولدم تا 6 صبح بیدار شدم. 9 بیدار شدم و به دانشگاه رفتم. تا 4:30 هم سر کلاس بودم. بعدش هم رفتم بازار برای خرید. البته خرید...
-
شب، سکوت، کویر!
دوشنبه 12 آذرماه سال 1386 00:11
"شب، سکوت، کویر" را فقط باید شب شنید؛ در سکوت .. و چه بهتر که در کویر! نمی دانم چگونه در مورد این آلبوم بگویم. فقط باید شنید. شب های پاییز و زمستان، اگر نمی باران و شاید برف گیر آوردید، با یک لیوان چای، قهوه یا .. به شدت می چسبد! فقط باید تجربه کرد .. همین! پ ن : "شب، سکوت، کویر" یکی از آلبوم های استاد محمد رضا شجریان...
-
بلا روزگاریه عاشقیت!
شنبه 10 آذرماه سال 1386 22:59
دلم تنگ عاشقیت است!
-
سونات پاییزی*
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 00:59
آدم گاهی به دیدن کسی، چیزی یا محلی، شنیدن یک موسیقی یا .. به یاد خاطره ای می افتد. خاطره ناخودآگاه در ذهنش جان می گیرد و او را بنا به نوع خاطره، غمگین یا دلشاد می کند (هر چند خاطره ها، چه شاد و چه غمگین، اغلب باعث می شوند دل آدم بگیرد). خلاصه این که اغلب بهانه ای هست تا خاطره ای راهش را از پستوهای ذهن به سرسرای آن باز...
-
تویی که نمی شناسمت!
شنبه 26 آبانماه سال 1386 01:48
از کنار خود گذشتم .. خودم از کنار من گذشت .. همدیگر را نشناختیم .. شاید خودمان را به نشناختن زدیم!
-
خواهر خوبم .. تولدت مبارک!
پنجشنبه 24 آبانماه سال 1386 01:14
سال ها را با هم بودیم .. و هستیم هنوز .. در کنار هم زندگی کردیم، می کنیم .. با شادی و محبت .. و گاهی قهر و دعوا و لج بازی! گذشت و گذشت تا .. امشب، یک بار دیگه .. شب تولدش! تولدش مبارک .. تولد خواهر خوبم!
-
هیچ!
جمعه 18 آبانماه سال 1386 04:21
پر از خود پر از هیچ من هیچم ؟! "فکر می کنم، پس هستم"؟! من به فکر کردن هم فکر می کنم فنا شهر هفتم بود من کی شش شهر را طی کردم؟! شاید توهمی بود .. هست
-
گل یاس سپید
پنجشنبه 17 آبانماه سال 1386 22:34
از سعید محمدی خوشم نمی آد. راستش بدم هم می آد. اما من توی هیچ کار هنری مبتنی به فرد هنرمند نیستم. من مبتنی بر اثرم. ترانه زیر، ترانه خوب و ساده ایه. موسیقی نسبتا خوبی هم روش گذاشتن که بهش می شینه (اگر مثل برخی کاراهای دیگه دزدی نباشه!). به عنوان یه ترانه عالی این جا نمی نویسمش، فقط اعتراف می کنم جزو ترانه هاییه که...
-
مرگ خلبان هواپیمای مرگ!
جمعه 11 آبانماه سال 1386 00:47
خلبان هواپیمای بمب افکن B-29 که آن بمب اتمی معروف راهیروشیما انداخت، دیروز (پنجشنبه) در سن 92 سالگی در خانه خود در شهر کلمبوس ایالت اوهایو درگذشت. پل تیبتس، در صبح روز 8 آگوست 1945، یک بمب اتمی پنج تنی به نام "پسر کوچک" را بر فراز شهر هیروشیما ژاپن رها کرد. با انفجار این بمب 70 تا 100 هزار نفر از ساکنان شهر کشته و یا...
-
از بی حوصلگی ..
پنجشنبه 10 آبانماه سال 1386 02:44
چند روز پیش، مولانا ٨٠٠ ساله شد .. پریروز سالگرد صدور اولین فرمان حقوق بشر توسط کوروش هخامنشی بود .. پریروز قیصر امین پور درگذشت .. امروز تولد بهزاد است هالووین ..
-
نور ... صدا ... تصویر ... حرکت !
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 02:55
زندگی فیلمی است که خدا کارگردان آن است . فیلمنامه فیلم را قضا و قدر نام است . و خدا لوکیشن زمین را برای آن برگزید و ستارگان و ماه و خورشید را به نورپردازی گماشت . جلوه های ویژه طبیعت را به کار بست تا بر جذابیت فیلم بیفزاید و قدرت خود را بنماید. و آن گاه که او گفت : نور ... صدا ... تصویر ... حرکت ..،انسان متولد شد . و...
-
تنهایی اعتیاد است !
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 12:40
تنهایی، اعتیاد است. چرا؟ خوب، اعتیاد از یک جایی شروع می شود و تنهایی هم! این البته دلیل شباهت این دو نیست. منظورم این است که دلیل آغاز هر کدام به اندازه هم متنوع و حتی بعضا به هم شبیه است. برخی به دلیل ضعف در برابر ناکامی تنها/معتاد می شوند، برخی فکر می کنند تنهایی/اعتیاد چیز خوبی است، برخی می خواهند تنهایی/اعتیاد را...
-
امضای امام زمان!
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 15:19
چند شبی هست که شبهای قدر رو پشت سر گذاشتیم. تو این شبها این رو خیلی شنیدم که پرونده شیعیان در شبهای قدر به امام زمان (عج) تقدیم میشه و ایشون بعد از تعیین مقدرات آدمها برای یک سال آینده، پرونده رو امضا میکنن. نمیدونم دید بسته و حتی کفری که پشت این حرفها هست رو میفهمید یا نه. متاسفانه دین ما از این روایتهای...
-
نمرده ام ..
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 15:47
چه تلخم. مثل همین کاکائو! نه که حرف برای گفتن نیست. هست. اما .. نمیدونم. شاید از همین دلزدگیهای رایج این روزها باشد. شاید پس گذراندن برخی سختیها کمی ضعیف شدهام. نمردهام .. خواب آلودم شاید. گیج یا سردرگم. واژهها از من فرار میکنند. "خدایا .. معانی از واژگان رخت بربسته اند .. معانی را به کلمات بازگردان" *. * :...
-
یک سوزن به خود بزن ..
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1386 23:44
بالاخره فیلم 300 را هم دیدم. یعنی راستش خودش آمد ببینمش! برای دیدنش کنجکاو نبودم. وقتی هم آمد راستش توی 15-10 دقیقه اول حوصله ام از دیدنش سر رفت. بقیه فیلم را یک خط در میان دیدم. فضای فیلم کسالت آور است. یعنی هم داستان قدرت کشش ندارد، هم رنگ تیره صحنه ها، چشمان را خسته می کند و کسالت آور است. خوشبختانه یا متاسفانه آن...
-
پست اول 86! آره .. همینه تیتر!
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1386 00:53
شب سیزدهم فروردین .. امشب .. یعنی یه جورایی وارد چهاردهم فروردین شدیم. چهاردهم فروردین یکهزار و سیصد و هشتاد وشش هجری شمسی! توی سه چهار وبلاگی که در طول سه چهار سال اخیر داشتم، هیچ وقت از مناسبت ها نگذشته ام. لااقل از مناسب های مهم .. آن هم مناسبت مهمی به مانند نوروز. راستش این بار ترجیح دادم به سبک مدرسه ودانشگاه تا...
-
چه با کلاس!
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1385 23:20
· چه با کلاس! توی اتاقم تنها نشسته ام پای لپ تاپم که الان شکل مدرن یه ماشین تحریر رو پیدا کرده. موسیقی فضا، یه کلاسیکه! یه موومنت زیبا از بتهوون! همه نور اتاق رو یه چراغ زرد رنگ تامین می کنه که علاوه بر در آوردن پدر چشمم، فضای با کلاس موجود رو تشدید می کنه. خودمم .. خوب، لابد موهام ژولیده است! یه رکابی تنمه و یه عینک...
-
پس از مرگم ..
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 00:47
تکه کاغذی را وسط یک کتاب درسی که از دوستی گرفته ام پیدا می کنم . یادم می آید خودم به او دادمش . با خطی خوش رویش نوشته است : نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی آن قدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد ؛ گلویم سوتکی باشد به دست طفلی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در...
-
هنوز هستم !!!
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1385 23:38
ناصر عبدالهی درگذشت و من نه از علاقه به موسیقی و صدایش، بلکه حتی از آن جا که صدایش همراه یکی از بهترین خاطراتم بود و هنوز با آوای موسیقی اش حس خوب یک خاطره خوب وجودم را پر می کند، چیزی ننوشتم. شب یلدا آمد و رفت و من با همه چیزهایی که از آن داشته و دارم، ساکت ماندم. هالووین و کریسمس و سال نوی میلادی هم سکوتم را باز...
-
پرواز مرغان مهاجر!!!!!!!!!!
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 00:13
وقتی پست "ده بند پراکنده گویی برای تولد یک پروانه" را می نوشتم، خیلی با خودم کلنجار می رفتم که به یاد نیاورم یک سال پیش، در روز تولدم چه حادثه ای رخ داد. یک سال پیش، همین روزها، در همین کاکائوبلاگ می نوشتم. باید تعداد پست هایم به 30 رسیده بوده باشد. با یک وقفه یک ساله به وبلاگ نویسی برگشته بودم و دور از هیاهوی...
-
و اما روز دانشجو .. !
جمعه 17 آذرماه سال 1385 02:24
یه آدم .. خوب، قبل از هر چیز یه آدمه. بعدشم خوب .. پسر یا دختره. بعدش بچه یه پدر و مادره. بعدشم برادر یا خواهره یک یا چند تا برادر یا خواهره. بعدشم خواهر یا برادرزاده خواهر یا برادر مادر یا پدرشه و طبیعتا پسر/دختر عمو/عمه/دایی/خاله بچه هاشون! هزارتا نسبت نسبی هم بعدش می آد که بگذریم. این آدمه از یه بعد دیگه تو یه...
-
10 بند پراکنده گویی برای تولد یک پروانه!
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 01:37
· چند دقیقه ای هست که وارد روز چهارشنبه شده ایم. چهارشنبه، پانزدهم آذرماه یکهزار و سیصد و هشتاد و پنج : بیست و دومین سالروز تولد من! · این اولین پست وبلاگم است که با نوت بوکم می نویسم. نوت بوکی که یک جورایی هدیه تولدم هم هست؛ فقط یک هفته زودتر بهم دادنش. تازه این پست رو توی word 2007 از مجموعه آفیس 2007 تایپ می کنم...
-
زندگی زیباست!
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1385 00:28
هنوز هم روز و شب از پی هم در رفت و آمد هستند. هنوز هم روز با طلوع خورشید آغاز می شه و شب با غروب خورشید به دنبالش می آد (شاید هم برعکس! احتمالا برعکس! از قدیم گفتن "پایان شب سیه، سفید است"). هنوز هم همه ی امور دنیا داره اون جور که باید پیش می ره. بچه هایی به دنیا می آن، آدمایی از دنیا می رن، جنگ می شه، آتش بس می شه،...
-
از نوشتن و ننوشتن
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 16:53
نوشتن .. نوشتن .. نوشتن .. چه بنویسم؟! دلم نوشتن می خواهد ولی نوشتن نمی تواند. از چه بنویسم؟! از نوشتن و ننوشتن؟! از نوشتن نوشتن سخت است و از ننوشتن نوشتن سخت تر! چه کسی بود که می گفت "سکوت سرشار از ناگفته هاست"؟ یادم نیست! ولی یادم هست شریعتی می گفت: "حرفهایی هست که هرگز سر به ابتذال گفتن فرو نمی آورند. حرفهای خوب و...
-
خزان عشق!
یکشنبه 30 مهرماه سال 1385 02:06
" خزان عشق " سروده " رهی معیری " از آن ترانه های معروف عاشقانه است که بسیاری فقط اول آن را به یاد می آورند و با " تا آآآآآ ... کی ... بی بی بی ... تو بود ... " آن شوخی وار بازی می کنند . مرحوم " بدیع زاده " خواننده این ترانه محبوب است . ♫ ♫ ♫ شد خزان گلشن آشنایی بازهم آتش به جان زد جدایی عمر من ای گل طی شد بهر تو واز...
-
چگونه باید زیستن؟!
شنبه 22 مهرماه سال 1385 01:20
گر بدین سان زیست باید پست من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک! "احمد شاملو (ا.بامداد)"
-
من آمده ام .. وای وای .. من آمده ام !
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1385 11:04
از پس کلی اتفاق آمدم و بی حرفم. خالی شده ام. چیزهای زیادی هست برای گفتن .. ولی .. در این مدت چیزهای زیادی بود که می شد درباره شان نوشت. چه درباره خودم و چه درباره همه چیزهای دیگر. شاید بتوانم بهانه بیاورم که مشغله ام زیاد بود؛ خوب، واقعا زیاد هم بود. ولی همه چیز این نیست. نمی خواستم بنویسم یا بهتر بگویم، می خواستم چند...