کاکائو

شیرین و تلخ ....

کاکائو

شیرین و تلخ ....

10 بند پراکنده گویی برای تولد یک پروانه!

          

                 

·         چند دقیقه ای هست که وارد روز چهارشنبه شده ایم. چهارشنبه، پانزدهم آذرماه یکهزار و سیصد و هشتاد و پنج : بیست و دومین سالروز تولد من!

 

·         این اولین پست وبلاگم است که با نوت بوکم می نویسم. نوت بوکی که یک جورایی هدیه تولدم هم هست؛ فقط یک هفته زودتر بهم دادنش. تازه این پست رو توی word 2007  از مجموعه آفیس 2007 تایپ می کنم (پیشنهاد می کنم حتما تهیه و امتحانش کنید. خیلی جالبه). انگار کم کم و جدی جدی دارم توی دنیای کامپیوتر غرق می شم. دوستی بهم می گفت : "بدون نوت بوک هم می شد مهندس شد"! راست می گفت، ولی .. .

 

·         دیشب نشستم و تمام آلبوم های عکسی رو که داشتیم یک دور زدم. حس جالبی بود. عکس ها رو می بلعیدم. زمان هرعکس رو دوباره حس می کردم. 22 سال گذشت!

 

·         همه آدم ها از کشف چیزهای جدید خوشحال می شن. همه آدم ها حس خوبی دارند وقتی اولین نفری باشن که چیزی رو می دونن یا چیزی رو دارن. من هم همیشه دلم می خواست چیزی را کشف کنم که هیچ کس ندونه یا نداشته باشه. گاه به گاه چیزی پیش می آمد که با خودم فکر می کردم : "این کشف منه!" ولی مدتی بعد معلوم می شد کشف من رو قبلا یک آدم دیگه کشف کرده، یا کشفم، کشف اشتباهی بوده و یا بدتر از همه اینها آن قدر چیز پیش پا افتاده ای بوده که همه عالم و آدم می دونستن جز من! هنوز هم به دنبال کشف کردن هستم؛ ولی دیگر اینکه کشف من برای دیگران هم جدید و جالب باشد چندان برایم مهم نیست. این روزها آن قدر چیزهای جدید از پی هم کشف می شوند که شادی کشف ها جز اندک زمانی باقی نمی ماند. بگذریم از اینکه کشف ها همواره آن قدر از سوی کاشفان دیگر تازه، تصحیح و یا حتی نقض می شوند که .. . من کشف هایم را درونی کرده ام. کشف برای خودم. و این کشف ها را در زندگی ام اثر می دهم. البته اگر روزی کسی بخواهد کشف هایم را بداند، اگر قدر کشفم را بداند، حتما آن را در اختیارش می گذارم. همه این ها را گفتم که از کشف جدیدم بگویم. بیشتر آدم ها فکر می کنند این زمان، روزگار، زندگی است که می گذره. اصلا فعلی هم که برای اینها استفاده می شود، "گذشتن" است. شاید برای خیلی ها واقعا این جور باشد، اما من اخیرا کشف کرده ام این منم که می گذرم. زمان و روزگار و زندگی بعد از رفتن من هم هستند. بیشتر از این توضیح نمی دم!

 

·         چند وقتی بود که کتابی هر جا که می رفتم جلوی چشمم سبز می شد؛ توی کتابفروشی، کتابخانه، نمایشگاه کتاب و یا دست این و آن. اسمش جالب بود، ولی روح کتاب، روحم رو برای خوندنش جذب نمی کرد. بالاخره سر وکله اش توی خانه ما هم پیدا شد. همچنان در نخواندنش اصراری پنهان داشتم. بالاخره دیشب بود که از بی خوابی بهش دست یازیدم (یعنی من خیلی ادبیاتم!). همه 178 صفحه کتاب رو یک ضرب خوندم. ترجمه خوبی نداشت. حتی بعید به نظر می رسه که متن اصلیش هم چنگی به دل بزنه؛ ولی .. موضوع جالبی داره. جالبتر اینکه انگار حتما باید شب قبل از تولدم می خواندمش. بیشتر نمی گم : "پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند" نوشته "میچ آلبوم".

 

·          سر شب برای گرفتن یک عکس رادیولوژی رفتم بیمارستان. جلوی در اورژانس، خانواده ای شیون می کردند. عزیزی مرده بود. امشب، هر شب لابد جایی کودکی به دنیا می آد، کسی سالروز تولدشه و کسی هم .. می میره. زندگی!

 

·         تولدم همیشه اونقدر برای خودم مهم بوده که اهمیت ندادن دیگران بهش برایم کم اثر باشه. ولی خوب، کی بدش می آد تولدشو بهش تبریک بگن؟! ولی گاهی کسایی هم هستن که دلت می خواد تبریکشون رو نشنوی و اغلب می شنوی؛ بر عکس وقتهایی که دلت می خواد تبریک بعضی ها رو بشنوی و نمی شنوی!

 

·         بارسلونا مقابل وردربرمن 2 بر صفر پیروز شد و به مرحله بعد لیگ قهرمانان باشگاههای اروپا صعود کرد! ای ول!

 

·         گاهی با ساعتها وقت و بسیاری هزینه، نمی شه لحظاتی خوب داشت. گاهی هم با چند دقیقه وقت و هزینه ای کم، می شه بهترین لحظات رو تجربه کرد. از "الف" ممنونم. برای همین چند دقیقه خوب امروز، برای هدیه ای که بهم داد و برای دوستی خوبی که داریم.

 

·         از زیادی حرف هایی که در سینه ام مانده به سکوت رسیده ام. تئوری زندگی ام پاسخ همه چیز را می دهد انگار! بهتر زندگی کنیم.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:12 ق.ظ http://doxy.blogsky.com

صلام.!
مبارک باشه اول تولدت...دوم نوت بوکت...

بابای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد