کاکائو

شیرین و تلخ ....

کاکائو

شیرین و تلخ ....

باران، ظالم، مظلوم

                

                       

باران هم روی ظالم می بارد و هم روی مظلوم ؛

ولی روی مظلوم بیشتر می بارد ؛

زیرا ظالم چتر مظلوم را دزدیده است .

 

* واقعا متاسفم که یادم نیست این سخن از چه کسی بود *

... و گل مرد

                

               

دوستم داره؟! .. آخ .. یه گلبرگمو کند. اینکه منو از شاخه چیدی کم بود٬ حالا داری پرپرم می کنی؟!

دوستم نداره؟! .. وای .. چه دردی داره. مثل این می مونه که تیغ به بدنم فرو کنن.

دوستم داره؟! .. آه .. کجایی مادر خاک که پناه دادی مرا در آغوش گرم سردت.

دوستم نداره؟! .. آییی .. چقدر این گلبرگمو دوست داشتم ..

دوستم داره؟! ...

دوستم نداره؟! ...

دوستم داره؟! ...

دوستم نداره؟! ...

دوستم داره؟! .. دیگه گلبرگی نمونده .. دارم تموم میشم.

دوستم نداره؟! .. آه .. بدرود همه ی دوستان من ... چه خواهید کشید اگر شما نیز اینگونه ...

دوستم داره؟! .. اوووه ٬ آره٬ خداجون٬ آره٬ دوستم داره٬ دوستم داره ...

آه .. تمام شد .. چه خوب که فهمید دوستش دارد .. چه شاد شد .. اگر گلبرگ دیگری مانده بود ...

... و گل مرد.

آوای موسیقی

                

                     

آوای موسیقی (عنوان موضوعی که اینک اولین پست آن را می خوانید)، نام فیلمی است با حضور جولی اندروز، ستاره فیلمهای موزیکال هالیوود در دوران اوج ساخت چنین فیلمهایی . این فیلم در ایران با نام "اشکها و لبخندها" به نمایش درآمده و به همین نام نیز معروف است. اما قرار نیست اینجا در مورد فیلم توضیحی بدهم . تنها نکته قابل ذکر، این است که آن چه در زیر می آید ترجمه پارسی آواز ابتدای فیلم است . آن جا که "ماریا" (جولی اندروز) در میان تپه های سرسبز با سرخوشی می رود و می خواند :

 

تپه ها به آوای موسیقی زنده اند

به آوازهایی که هزار سال است که می خوانند

تپه ها قلب مرا با آوای موسیقی سرشار می کنند

قلبم سر آن دارد که بخواند ، هر آوازی را که می شنود

قلبم هوای تپیدن دارد

مثل بال پرندگانی که از دریاچه به سوی درختان پر می کشند

قلب من می خواهد همچون نوای ناقوسی که از کلیسا بر نسیمی می رود ، آهی بکشد

می خواهد بخندد ، مثل یک جویبار ، وقتی که افتان و خیزان از سنگ های راهش می گذرد

می خواهد تمام شب را بخواند ، همچون چکاوکی که نیایش را می آموزد

قلبم که تنهاست ، به سوی تپه ها می روم

می دانم که آوازهای پیشین را خواهم شنید

و قلب من متبرک خواهد شد به نوای موسیقی

و من باز هم می خوانم ...

مکزیک 3 - ایران 1 و بحران خودخواهی

                    

                             

خوب .. ایران 3 بر 1  به مکزیک باخت. نیازی به گفتن و نوشتن من یا هیچ کس دیگر نیست. یک تیم و بالاتر از آن خواست یک ملت ، فدای خواسته های احمقانه و تصمیمات نادرست چند نفر شد.

عجیب نیست! در ایران امروز ما، هیچ کس برای چیزی به نام اجتماع و مردم و ملت ارزشی قائل نیست. همه انباشته از خودخواهی و تنها، در کنار یکدیگر زندگی می کنیم. حتی دیگر خواهان هم پس از چندی چاره ای جز این ندارند؛ چه دیگرخواهی در جماعت خودخواهان جز رنج چیزی ندارد. به علاوه در شهر دیوانگان، عاقل دیوانه است. خودخواه به چیزهایی که می خواهد می رسد و چون دارد تحسین می شود. بارها شنیده ایم "طرف عرضه داشت، زرنگ بود، فلان کار رو کرد. تو هم اگر عرضه داری، خوب بکن. نداری هم حرف نزن". خوب، تکلیف دیگرخواهان هم معلوم شد : چون عرضه ندارند، حرف نزنند!

یکی از ایرادهای بزرگ ایران امروز ما همین است. به جای ریشه کن کردن بدی، می خواهیم در بدی با بدی زندگی کنیم. جالب است که پس از ساعتی بحث با آنان که دیگرخواهیت را به سخره می گیرند در جواب اندیشه های انسانی تو در تعریف از فداکاری و از خود گذشتگی و اینها! با پذیرفتن حرفهایت، صدایشان را پایین می آورند، با نگاهی مشفقانه و راهنماگون و از بالا به پایین ( برخورنده اش می شود "عاقل اندر سفیه") تو را می نگرند و به مهربانی می گویند: "همه حرفهایی که زدی درست. همه اش دربست قبول. کمک خوبه، فداکاری خوبه، از خود گذشتگی خوبه ؛ ولی آخه با این چیزا که به جایی نمی رسی. تازه همه مردم خودخواهن. ارزش نداره واسشون این کارا رو بکنی. با آدم خودخواه باید خودخواه بود و ....". و بله، از دزد باید دزدید، سر کلاه بردار را باید کلاه گذاشت، به دروغگو دروغ گفت، به فحاش باید فحش داد و .... . هیچ کس هم یادش نمی آید به کسی که از دزد می دزدد، شاه دزد می گویند. تازه زرنگی اش! را هم تحسین می کنند. بخشش لغت ضعف است. "یعنی چی ببخشم؟! مگه کشکه؟! من حقمو می خوام!". این که در کدام فرهنگ واژگان مترادف و متضاد، بخشش را متضاد حق خواهی و حق طلبی آورده اند، نمی دانم.

مشکلات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و .... ما همگی چون یک کلاف سردرگم در هم پیچیده اند. حل آن هم با عمل در سطح جامعه ممکن نیست. اکبر گنجی امروز در گفتگو با رادیو صدای آمریکا گفت : "دموکراسی چیزی نیست که بخواهیم آن را در مدت کوتاهی در جامعه ایجاد کنیم. دموکراسی باید ابتدا در خانواده ها آموزش داده شود. اگر فلان کشور در دموکراسی موفق است به دلیل آن است که در از کودکی به فرد، در خانه و مدرسه دموکراسی آموزش داده می شود. اما در جامعه ایرانی، خانواده دیدی سلطه طلب دارد. ....". حال من می گویم نه فقط دموکراسی که باقی مشکلات هم باید پیش از هر چیز از درون خانواده ها حل شوند. اما امان از دور و تسلسل! پدر و مادری که خود، سلطه گری خانواده را آموخته اند، همین را آموزش می دهند. حاصل این خانواده، فرزندی دمکرات نیست (مگر به استثنا و تحت تاثیر محیط پیرامون؛ آن هم در سنین عقل). پدر و مادری که آموخته اند تنها راه موفقیت، خودخواهی است، کودکشان را به سوی همین دیدگاه تربیت می کنند. حتی اگر فرزند، به تبع ذات خود، ازخودگذشتگی و ایثار و دیگرخواهی را می دانست، به تهدید و تنبیه او را به راه راست! می آورند که این طریق پیروزی است!

 

بگذریم .... تیم ملی فوتبال ایران، امروز (در واقع بعد از ظهر دیروز) در نخستین دیدار خود در رقابتهای جام جهانی 2006 آلمان، با حساب  3 بر 1 مغلوب تیم ملی مکزیک شد. به انصاف که نگاه کنیم، در نیمه اول، بازی خوبی را از ایران شاهد بودیم و این تیم نه تنها بازی یک بر صفر باخته را به تساوی کشید، بلکه دو تا سه موقعیت خوب گلزنی را هم از دست داد. ولی در نیمه دوم .... خوب، اول از همه بازیکنان ایران پس از حضور پرتلاش خود در نیمه اول، در این نیمه از نظر قدرت بدنی برابر حریف کم آوردند. به علاوه گویی تیم ایران از ابتدای این نیمه به نتیجه تساوی رضایت داده بود و عملا تلاشی برای حمله نمی کرد. از سوی دیگر حضور بی اثر علی دایی که در نیمه اول هم به چشم می آمد، با کم تحرکی خط حمله ایران بیشتر به چشم می آمد. علی دایی در نیمه دوم تنها مرتکب سه خطا شد و یک پاس ناموفق هم به آندرانیک تیموریان داد که همین پاس اشتباه روی یک ضد حمله برای مکزیک تبدیل به یک موقعیت خطرناک روی دروازه ایران شد. علی دایی تا پایان بازی به همین حضور خود ادامه داد!

در ابتدای نیمه دوم، مکزیکی ها با تجربه نیمه اول، با احتیاط بازی را آغاز کردند. اما چون بازی خنثی ایرانی ها را دیدند، رفته رفته برفشار خود افزودند. درست در دقایقی که به نظر می رسید حضور بازیکنان جوان و سرعتی همچون رسول خطیبی، آرش برهانی و .... برای تحرک بخشیدن به خط حمله ایران و کاهش فشار مکزیکی ها لازم باشد، با اشتباه بزرگ خط دفاعی و دروازه بان ایران، تیم مکزیک به گل دوم رسید و دقایقی بعد نیز در حالی که ایران در شوک گل دوم بود، گل سوم را دریافت کرد. اگر گل دوم روی مجموعه ای از اشتباهات بازیکنان ایران به ثمر رسید، ابتدایی بودن گل سوم مکزیک، سطح پایین توان دفاعی ایران را آشکار کرد.

نکته جالب اینجا بود که لاولپه، سرمربی مکزیک، دو تعویض از سه تعویض خود را به دلیل مصدومیت بازیکنانش به اجبار انجام داد، ولی این تعویض ها در تسلط مکزیک بر بازی در نیمه دوم نقش موثری داشت. اما در سوی دیگر میدان برانکو ایوانکوویچ واقعا ضعیف عمل کرد. در واقع ایران در درجه اول به تصمیمات اشتباه سرمربی خود باخت. حال چه این تصمیمات از پشت پرده فوتبال ایران هدایت شوند یا خیر. اگر پشت پرده ای در کار نباشد که تقصیر تماما بر گردن برانکو است ؛ اما اگر پشت پرده ای را هم متصور شویم، باز هم تقصیر برانکو بیش از هر چیز و هر کس است؛ زیرا به این پشت پرده اجازه نفوذ در خود را داده است. خودخواهی دایی در ادامه حضور خود در تیم ملی نیز هرچند به سرشت ایرانی طبیعی می نماید ، اما حمایتهای بسیار از حضور همچنان وی در آستانه 37 سالگی غیرطبیعی به نظر می رسد. حضور ضعیف دایی، بر خلاف عرف معمول گزارشگران تلویزیون در عدم انتقاد از عملکرد وی، بالاخره صدای عادل فردوسی پور، گزارشگر این بازی را درآورد؛ البته در دقایق پایانی و اضافه کردن نام وحید هاشمیان که اتفاقا شاید به نوعی بهترین بازیکن ایران در این دیدار بود. (دایی در گفتگو با مازیار ناظمی، گوینده اخبار ورزشی که با آلمان اعزام شده است، خبر خداحافظی خود از تیم ملی را پس از پایان جام جهانی تکذیب کرد!)

از خط دفاعی و در مجموع سیستم دفاعی تیم ایران نیز چیزی نمی توان گفت که حاصلش جز افسوس و ناراحتی و خشم نیست.

 

از این دیدار و توضیح واضحات آن که بگذریم، بازی امروز تیمهای پرتغال و آنگولا، تیمهای هم گروه ایران در جام جهانی، که در پایان با نتیجه 1 بر صفر به سود پرتغال به پایان رسید، بیانگر این نکته بود که ایران، نه تنها در برابر پرتغال پرستاره و قوی، که در برابر آنگولا هم دچار مشکل خواهد بود. آنگولا در دیدار امروز خود، یک بازی قدرتی و خوب را به نمایش گذاشت. یادمان باشد که ایرانی ها، برابر تیمهای قدرتی به مشکل برمیخورند.

 

به هر ترتیب ما ایرانی هستیم و چاره ای جز امید موفقیت تیم ملی کشورمان را نداریم؛ حتی اگر از آنها ناراضی باشیم.

 

 

پ ن 1 : یکی از دوستان SMS داد که : " آشنا نداری تیم ملی زودتر برگرده ایران؟! " . به شوخی پاسخش دادم : " اگر آشنا داشتم، کاری می کردم اصلا برنگردد ایران! "

توصیه می شود برای ضربه زدن به دشمنان، این تیم را به اسرائیل، آمریکا یا انگلیس واگذار کنیم!!!

 

پ ن 2 : پیرو پس نوشت 1، برخلاف آنان که صرف حضور ایران در جام جهانی را کافی می دانند، باید گفت که اولا، اگر ایران ، در شرایط امسال به جام جهانی صعود نمی کرد، باید به همه چیزمان شک می کردیم و دوما، عدم حضور یک تیم در جام جهانی از حضور ناموفق و آبروریزی در جایی که نگاه جهان به آن است، آبرومندانه تر به نظر می رسد.

                    

زنده باد جام جهانی،زنده باد ایران

                    

                          

بیش از ساعاتی به آغاز جام جهانی فوتبال نمانده است . جام جهانی 2006 آلمان! این روزها جو جام جهانی همه را گرفته است. تقریبا همه را ! بسیاری هستند – و کم هم نیستند – که نسبت به این رویداد کم توجه و بلکه بی توجه اند. حال یا واقعا برایشان اهمیتی ندارد یا از آن دسته ای هستند که خود را از طیف عموم جامعه جدا نگه می دارند و این جدایی را فضیلتی می بینند. همان روشنفکرنماهایی که فرهنگ پاپ را تقبیح می کنند. حال این که در دلشان واقعا چگونه هستند .... . این دسته یا واقعا این تفکر را برای خود ملکه کرده اند که هر چه مورد توجه عوام است، بو می دهد (!) یا اینکه در دل اینگونه نیستند و بی تفاوتیشان صرفا نمایشی است از نوعی  روشنفکرنمایی ! اما این که چرا این تفکر به هر حال وجود دارد، خوب، باید به زندگی آنها که به صورت کلاسیک و به نوعی از خواص بوده اند نگاهی انداخت. می گویم کلاسیک، چون در خواص مدرن ما همه جور نگرشی وجود دارد و البته این، اغلب از روی مصلحت است.

خواص کلاسیک ، افرادی هستند که وجه ممیز آنها از عوام تمام زندگیشان را تشکیل می دهد. در مثال شاید واضح تر بتوان گفت. انیشتین یک دانشمند بود و تمام زندگیش دانشش بود؛ و از همین دانشمند داستانهای بی شماری از بی توجهی به معاشرت اجتماعی، وضع ظاهری و حتی زمان شنیده ایم. احمد شاملو (شاعر) ، میلان کوندرا (نویسنده) ، بهرام بیضایی (نویسنده و کارگردان تئاتر و سینما) ، هربرت فون کارایان (موسیقی دان) ، نیوتن (فیزیکدان) و بی شماری دیگر، از آن دسته هستند که آنها را خواص می نامیم و از سوی دیگر آنها را از جامعه دور دیده ایم.

شاید مثالهایی از فعالیتهای اجتماعی این دسته، بر تمامیت این نظر خدشه وارد کند، ولی در نگرشی دیگر چنین فعالیتهایی نیز برای آنها حالتی خاص دارد و به طور عمده در آنها نیز از آن جنبه ممیز خود بهره برده اند. برای مثال انیشتین به عنوان یک دانشمند که فعالیتهای زیادی در زمینه استفاده از انرژی هسته ای داشت، پس از انفجار بمبهای اتمی هیروشیما و ناکازاکی، به یکی از سردمداران مبارزه با گسترش سلاحهای اتمی تبدیل شد و در این راه بیش از هر چیز از همین برجستگی علمی خود استفاده کرد.

نکته قابل توجه این است که عموما ویژگی های احساسی این افراد بسیار قوی و بدوی است. دلیل آن نیز شاید بیش از هر چیز به رشد یک جانبه آنها برمیگردد که باعث جلوگیری از تداخل ناخالصیها در احساساتشان شده است.

نکته دیگر این که این جدایی از عامه، از سوی قشر عوام پذیرفته و حتی گاهی ستوده شده و اغلب آن را طبیعی دانسته اند. یعنی عامه مردم پذیرفته اند که این دوری از ویژگی های قشر خواص است. با توجه به همه این موارد، طبیعی است که عده ای برای آن که در زمره این دسته در آیند و از سطح جامعه برجسته شوند، در صورتی که واقعا توانایی این کار را نداشته باشند، به تقلید چنین رفتارهایی بپردازند.

جالب اینجاست که این فلان نماها (جای "فلان" می توان کلمات زیادی گذاشت : روشنفکر، تماشاگر، هنرمند و ....) که اتفاقا در جامعه ایرانی به وفور یافت می شوند، اغلب از غالب این رفتارها جلوتر می زنند و اصطلاحا شورش را در می آورند! مثل هولیگان های فوتبالی که طرفداریشان از یک تیم، در نابودی (!) تیم حریف نمود می یابد.

قابل توجه است که خواص واقعی، عموما برای آن که جزو خواص باشند ، مقبولیتی عام دارند. ولی این فلان نماها، از آن جا که هر چیز مورد توجه عام باشد را اصطلاحا چیپ (cheap) و کم ارزش می دانند، حتی خاص بودن این خواص را هم زیر سوال می برند.

البته باید گفت این علاقه به برجسته شدن از سطح جامعه، کم و بیش در همه انسانها وجود دارد و تنها تفاوت آن مقدار این احساس و محدوده جامعه هدف است. همین موضوع، کار فلان نماها را مشکل می کند؛ چرا که هر از چند گاهی یک چیز مهجور که مورد ادعای آنها قرار گرفته است، از سوی عوام هدف گرفته می شود و ناگهان مقبولیتی عام می یابد. آنگاه است که باید بر اساس آن اعتقاد برائت از عام نگری، ذائقه شان را تغییر دهند. چیزی که حاصل این جریان است، بازی خنده داری است بین ارزش شمردن مد و ضد مد.

در مورد آن خواص مدرن نیز باید گفت با توجه به نیاز امروز جوامع به داشتن حداقلی از سطح گسترده آگاهی ها، تمرکز ویژه بر روی یک ویژگی خاص تقریبا غیر ممکن است. از سوی دیگر با توجه به نقش رسانه ها در قرار گرفتن این عده در زمره خواص، و علاقه همین رسانه ها به نظرات این افراد (که در حال حاضر عموما بیش از خاص بودن ، فقط معروف هستند) در موارد مختلف، آنها را وادار می کند که از علائق عمومی آگاه باشند و واقعی یا غیر واقعی خود را با علائق عوام هم سو نشان دهند. در چنین شرایطی است که سیاستمدار، اقتصاد دان، هنرمند و .... همه خود را (واقعا یا از روی مصلحت) به موضوعی مثل جام جهانی علاقمند نشان می دهند و در مورد آن اظهار نظر می کنند. البته در موارد مختلف این موضوع دیده می شود و گاهی نوبت یک ورزشکار است که در مورد مثلا سیاست اظهار نظر کند. آن هم نظری که اغلب مصلحت ایجاب می کند.

 

 

ولی گذشته از تمام اینها، نباید هنر، ورزش، سیاست و مقوله هایی از این دست را با افراد سنجید. این موارد به خودی خود جذاب هستند. جذاب؛ نه خوب یا بد. اصلا چون هر دو جنبه را دارند جذابند. زیرا از زندگی مشتق می شوند و خوبی و بدی و کلا وجود تناقض ها، اساس هستی است.

جام جهانی فوتبال نیز اکنون به معجونی از مسائل ورزشی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و .... تبدیل شده است و فارغ از خوبی و بدی ، جذابیت های آشکار و نهان بیشماری را برای همگان دارد.

از همه اینها گذشته، جام جهانی فوتبال، به عنوان یک رویداد بزرگ جهانی، جزیی از حافظه ماست. و در نهایت علاوه کنید بر همه اینها حضور تیم ملی یک کشور در این تورنمنت بزرگ را که تمامی ملت آن کشور را فارغ از تمامی عقاید سیاسی، اجتماعی و .... و تنها از روی فطرت (حب وطن خصلتی فطری است) به یکدیگر نزدیک می کند. مانند ما که در طول این جام، فارغ از تمامی مرزهای اعتقادی ، تنها نام ایران را فریاد می کنیم و با پیروزی تیم ملی کشورمان شاد و از ناکامی اش غمگین می شویم.  ....

 

نمی خواهم به شعار دادن بیفتم. برای شعار دادن، همین دو جمله کافی است :

                                       زنده باد جام جهانی ، زنده باد ایران !     

                

در گودی دستان خدا

                     

                              

نه در آسمانم و نه در زمین . تنها در گودی دستان خدا زندگی می کنم . اگر خدا دست در نور فرو کند ، به بهشت می روم ؛ و اگر دست در آتش فرو کند ، به جهنم .

اما چه فرق می کند بهشت یا جهنم ؟! مهم این است که در دستان خدا زندگی می کنم .

 

 

* عرفان نظرآهاری *