کاکائو

شیرین و تلخ ....

کاکائو

شیرین و تلخ ....

پس از مرگم ..

      

          

تکه کاغذی را وسط یک کتاب درسی که از دوستی گرفته ام پیدا می کنم . یادم می آید خودم به او دادمش . با خطی خوش رویش نوشته است :

 

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی آن قدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد ؛

گلویم سوتکی باشد به دست طفلی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد

بدینسان بشکند دائم

سکوت مرگبارم را

 

 

                                                             " دکتر علی شریعتی "

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

پ.ن : این را تقدیم می کنم به "ک" که 8-7 بار از من خواست تا برایش این را به "اس ام اس" بفرستم و فرستادم و باز هر بار ... . هنوز هم گاهی باز می خواهدش .

 

پ ن 2 : این تقدیمی بالا مال زمانی است که وبلاگ قبلیم را نوشتم و این پست را گذاشتم. راستش الان مدتی است از "ک" خبر ندارم. راه های ارتباطیمان هم قطع است و او هم بی معرفت تر از من. دلم برایش تنگ شده. شاد باشد هر جا هست. باز هم تقدیم می کنم به "ک" عزیز.

چگونه باید زیستن؟!

      

          

گر بدین سان زیست باید پست

من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم

بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست

 

گر بدین سان زیست باید پاک

من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود چون کوه

یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!

 

"احمد شاملو (ا.بامداد)"

 

خداحافظ شازده کوچولو!

      

       

.... و غش غش خندید.

- آخ،  کوچولوئک ، کوچولوئک ! من عاشق شنیدن این خنده ام!

- هدیه من هم درست همین است ....

- چی می خواهی بگویی؟

- همه مردم ستاره دارند، اما همه ستاره ها یک جور نیست : واسه آنهایی که به سفر می روند حکم راهنما را دارند. واسه بعضی دیگر فقط یک مشت روشنایی سوسو زنند. برای بعضی ها که اهل دانشند، هر ستاره یک معما است. واسه آن بابای تاجر طلا بود. اما این ستاره ها همه شان زبان به کام کشیده و خاموشند. فقط تو یکی ستاره ای خواهی داشت که تنابنده ای مثلش را ندارد.

- چی می خواهی بگویی؟

- نه این که من تو یکی از ستاره هام؟ نه این که من تو یکی از آنها می خندم؟ .. خب، پس هر شب که به آسمان نگاه کنی برایت مثل این خواهد بود که همه ستاره ها می خندند. پس تو ستاره هایی خواهی داشت که بلدند بخندند!

و باز خندید.

- و خاطرت که تسلا پیدا کرد (خب، بالاخره آدمیزاد یک جوری تسلا پیدا می کند دیگر!) از آشنایی با من خوشحال می شوی. دوست همیشگی من باقی می مانی و دلت می خواهد با من بخندی و پاره ای وقت هام همین جوری، واسه تفریح، پنجره اتاقت را وا می کنی .... دوستانت از این که می بینند تو به آسمان نگاه می کنی و می خندی حسابی تعجب می کنند. آن وقت تو بهشان می گویی :"آره، ستاره ها همیشه مرا به خنده می اندازند!" و آن وقت آنها یقینشان می شود که تو پاک عقلت را از دست داده ای. جاااان! می بینی چه کلکی بهت زده ام ....

و باز زد زیر خنده ..*

 

 

* : "شازده کوچولو" ترجمه "احمد شاملو"

 

"سنت اگزوپری" هم حق دارد به ما بخندد. او دنیایی را با "شازده کوچولو"یش برای ما گذاشت و رفت که هر کس به آن نگاه می کند و می خندد، دیگران "یقینشان می شود که پاک عقلش را از دست داده است".

"شازده کوچولو" لقب پرفروشترین کتاب تاریخ و برترین کتاب قرن بیستم را در اختیار دارد؛ اما .... .خودتان می دانید که این چند نقطه جای چقدر حرف است!

 

"آنتوان دو سنت اگزوپری" در فرانسه متولد شد. او از کودکی به پرواز علاقه داشت و آرزو داشت خلبان شود. این علاقه عاقبت او را به دانشکده نظام کشاند و سرانجام در سال 1922 اولین پرواز خود را انجام داد و در نهایت، در 31 جولای ( نهم مرداد ) 1944 بر اثر یک سانحه هوایی درگذشت.سالگرد درگذشت وی را به دوستدارانش .. نه، نمی توانم تسلیت بگویم! او به اخترکش بازگشت. این که تسلیت ندارد!

وی ادبیات را به سال 1912 با ترجمه کتاب "ژول سزار" از لاتین به فرانسه آغاز کرد. وی در سال 1926 کتاب "خلبان" را منتشر کرد که تاثیر زیادی در محبوبیت وی در میان عامه مردم داشت. از دیگر آثار وی می توان به "پیک جنوب"، "پرواز شبانه"، "خلبان جنگی" و "سرزمین آدم ها" اشاره کرد. "شازده کوچولو" برترین اثر وی است.

نازلی سخن نگفت!

     

      

"- نازلی ! بهار خنده زد و ارغوان شکفت.

در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر.

دست از گمان بدار!

با مرگ نحس پنجه میفکن!

بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار . . . ."

 

نازلی سخن نگفت؛

                     سرافراز

دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . . .

 

*

 

"- نازلی ! سخن بگو !

     مرغ سکوت، جوجه ی مرگی فجیع را

     در آشیان به بیضه نشسته است !"

 

نازلی سخن نگفت؛

                    چو خورشید

از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت . . . .

 

*

 

نازلی سخن نگفت

نازلی ستاره بود

یک دم در این ظلام درخشید و جست و رفت . . . .

 

نازلی سخن نگفت

نازلی بنفشه بود

گل داد و

        مژده داد : "زمستان شکست!"

                                             و

                                              رفت . . . .

 

 

پ ن 1 : سالگرد درگذشت "احمد شاملو"، شاعر ترانه های کوچک غربت را، به دوستداران خودش و شعرش تسلیت می گویم.

لابد به مانند هر سال، امسال نیز دوستداران شاملو بر مزارش گرد هم آمدند و شاعر آیدا را یاد کرده اند. جای ما خالی ! و جای خودش هم !

 

پ ن 2 : "احمد شاملو" در 21 آذرماه 1304 هجری شمسی  در تهران متولد شد. 23 اولین شعر بلند او بود که به چاپ رسید و پس از آن نیز مجموعه  شعرهایی همچون "آهن ها و احساس"، "آیدا در آینه"، "حدیث بی قراری ماهان"، مرثیه های خاک"، "هوای تازه" و .... از وی منتشر گشت. وی همچنین مقالات و ترجمه هایی نیز دارد که در میان ترجمه هایش، ترجمه کتاب "شازده کوچولو"، شاهکار "آنتوان دو سنت اگزوپری" بیش از همه در ذهن ها جای دارد.

"احمد شاملو" در دوم مرداد ماه 1379، دیده از جهان فروبست و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد.

چه چیز را دشوار پنهان می توان داشت؟

 

 

چه چیز را دشوار پنهان می توان داشت؟

آتش را . که در روز دودش از راز نهان خبر می دهد و در شب ، شعله اش پرده دری می کند .

عشق نیز چون آتش است که پنهان نمی ماند ؛ زیرا هر چه عاشق در راز پوشی بکوشد ، باز نگاه دو دیده اش از سر ضمیر خبر می دهد .

 

"یوهان ولفگانگ گوته"

باران، ظالم، مظلوم

                

                       

باران هم روی ظالم می بارد و هم روی مظلوم ؛

ولی روی مظلوم بیشتر می بارد ؛

زیرا ظالم چتر مظلوم را دزدیده است .

 

* واقعا متاسفم که یادم نیست این سخن از چه کسی بود *

در گودی دستان خدا

                     

                              

نه در آسمانم و نه در زمین . تنها در گودی دستان خدا زندگی می کنم . اگر خدا دست در نور فرو کند ، به بهشت می روم ؛ و اگر دست در آتش فرو کند ، به جهنم .

اما چه فرق می کند بهشت یا جهنم ؟! مهم این است که در دستان خدا زندگی می کنم .

 

 

* عرفان نظرآهاری *