کاکائو

شیرین و تلخ ....

کاکائو

شیرین و تلخ ....

زنده باد جام جهانی،زنده باد ایران

                    

                          

بیش از ساعاتی به آغاز جام جهانی فوتبال نمانده است . جام جهانی 2006 آلمان! این روزها جو جام جهانی همه را گرفته است. تقریبا همه را ! بسیاری هستند – و کم هم نیستند – که نسبت به این رویداد کم توجه و بلکه بی توجه اند. حال یا واقعا برایشان اهمیتی ندارد یا از آن دسته ای هستند که خود را از طیف عموم جامعه جدا نگه می دارند و این جدایی را فضیلتی می بینند. همان روشنفکرنماهایی که فرهنگ پاپ را تقبیح می کنند. حال این که در دلشان واقعا چگونه هستند .... . این دسته یا واقعا این تفکر را برای خود ملکه کرده اند که هر چه مورد توجه عوام است، بو می دهد (!) یا اینکه در دل اینگونه نیستند و بی تفاوتیشان صرفا نمایشی است از نوعی  روشنفکرنمایی ! اما این که چرا این تفکر به هر حال وجود دارد، خوب، باید به زندگی آنها که به صورت کلاسیک و به نوعی از خواص بوده اند نگاهی انداخت. می گویم کلاسیک، چون در خواص مدرن ما همه جور نگرشی وجود دارد و البته این، اغلب از روی مصلحت است.

خواص کلاسیک ، افرادی هستند که وجه ممیز آنها از عوام تمام زندگیشان را تشکیل می دهد. در مثال شاید واضح تر بتوان گفت. انیشتین یک دانشمند بود و تمام زندگیش دانشش بود؛ و از همین دانشمند داستانهای بی شماری از بی توجهی به معاشرت اجتماعی، وضع ظاهری و حتی زمان شنیده ایم. احمد شاملو (شاعر) ، میلان کوندرا (نویسنده) ، بهرام بیضایی (نویسنده و کارگردان تئاتر و سینما) ، هربرت فون کارایان (موسیقی دان) ، نیوتن (فیزیکدان) و بی شماری دیگر، از آن دسته هستند که آنها را خواص می نامیم و از سوی دیگر آنها را از جامعه دور دیده ایم.

شاید مثالهایی از فعالیتهای اجتماعی این دسته، بر تمامیت این نظر خدشه وارد کند، ولی در نگرشی دیگر چنین فعالیتهایی نیز برای آنها حالتی خاص دارد و به طور عمده در آنها نیز از آن جنبه ممیز خود بهره برده اند. برای مثال انیشتین به عنوان یک دانشمند که فعالیتهای زیادی در زمینه استفاده از انرژی هسته ای داشت، پس از انفجار بمبهای اتمی هیروشیما و ناکازاکی، به یکی از سردمداران مبارزه با گسترش سلاحهای اتمی تبدیل شد و در این راه بیش از هر چیز از همین برجستگی علمی خود استفاده کرد.

نکته قابل توجه این است که عموما ویژگی های احساسی این افراد بسیار قوی و بدوی است. دلیل آن نیز شاید بیش از هر چیز به رشد یک جانبه آنها برمیگردد که باعث جلوگیری از تداخل ناخالصیها در احساساتشان شده است.

نکته دیگر این که این جدایی از عامه، از سوی قشر عوام پذیرفته و حتی گاهی ستوده شده و اغلب آن را طبیعی دانسته اند. یعنی عامه مردم پذیرفته اند که این دوری از ویژگی های قشر خواص است. با توجه به همه این موارد، طبیعی است که عده ای برای آن که در زمره این دسته در آیند و از سطح جامعه برجسته شوند، در صورتی که واقعا توانایی این کار را نداشته باشند، به تقلید چنین رفتارهایی بپردازند.

جالب اینجاست که این فلان نماها (جای "فلان" می توان کلمات زیادی گذاشت : روشنفکر، تماشاگر، هنرمند و ....) که اتفاقا در جامعه ایرانی به وفور یافت می شوند، اغلب از غالب این رفتارها جلوتر می زنند و اصطلاحا شورش را در می آورند! مثل هولیگان های فوتبالی که طرفداریشان از یک تیم، در نابودی (!) تیم حریف نمود می یابد.

قابل توجه است که خواص واقعی، عموما برای آن که جزو خواص باشند ، مقبولیتی عام دارند. ولی این فلان نماها، از آن جا که هر چیز مورد توجه عام باشد را اصطلاحا چیپ (cheap) و کم ارزش می دانند، حتی خاص بودن این خواص را هم زیر سوال می برند.

البته باید گفت این علاقه به برجسته شدن از سطح جامعه، کم و بیش در همه انسانها وجود دارد و تنها تفاوت آن مقدار این احساس و محدوده جامعه هدف است. همین موضوع، کار فلان نماها را مشکل می کند؛ چرا که هر از چند گاهی یک چیز مهجور که مورد ادعای آنها قرار گرفته است، از سوی عوام هدف گرفته می شود و ناگهان مقبولیتی عام می یابد. آنگاه است که باید بر اساس آن اعتقاد برائت از عام نگری، ذائقه شان را تغییر دهند. چیزی که حاصل این جریان است، بازی خنده داری است بین ارزش شمردن مد و ضد مد.

در مورد آن خواص مدرن نیز باید گفت با توجه به نیاز امروز جوامع به داشتن حداقلی از سطح گسترده آگاهی ها، تمرکز ویژه بر روی یک ویژگی خاص تقریبا غیر ممکن است. از سوی دیگر با توجه به نقش رسانه ها در قرار گرفتن این عده در زمره خواص، و علاقه همین رسانه ها به نظرات این افراد (که در حال حاضر عموما بیش از خاص بودن ، فقط معروف هستند) در موارد مختلف، آنها را وادار می کند که از علائق عمومی آگاه باشند و واقعی یا غیر واقعی خود را با علائق عوام هم سو نشان دهند. در چنین شرایطی است که سیاستمدار، اقتصاد دان، هنرمند و .... همه خود را (واقعا یا از روی مصلحت) به موضوعی مثل جام جهانی علاقمند نشان می دهند و در مورد آن اظهار نظر می کنند. البته در موارد مختلف این موضوع دیده می شود و گاهی نوبت یک ورزشکار است که در مورد مثلا سیاست اظهار نظر کند. آن هم نظری که اغلب مصلحت ایجاب می کند.

 

 

ولی گذشته از تمام اینها، نباید هنر، ورزش، سیاست و مقوله هایی از این دست را با افراد سنجید. این موارد به خودی خود جذاب هستند. جذاب؛ نه خوب یا بد. اصلا چون هر دو جنبه را دارند جذابند. زیرا از زندگی مشتق می شوند و خوبی و بدی و کلا وجود تناقض ها، اساس هستی است.

جام جهانی فوتبال نیز اکنون به معجونی از مسائل ورزشی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و .... تبدیل شده است و فارغ از خوبی و بدی ، جذابیت های آشکار و نهان بیشماری را برای همگان دارد.

از همه اینها گذشته، جام جهانی فوتبال، به عنوان یک رویداد بزرگ جهانی، جزیی از حافظه ماست. و در نهایت علاوه کنید بر همه اینها حضور تیم ملی یک کشور در این تورنمنت بزرگ را که تمامی ملت آن کشور را فارغ از تمامی عقاید سیاسی، اجتماعی و .... و تنها از روی فطرت (حب وطن خصلتی فطری است) به یکدیگر نزدیک می کند. مانند ما که در طول این جام، فارغ از تمامی مرزهای اعتقادی ، تنها نام ایران را فریاد می کنیم و با پیروزی تیم ملی کشورمان شاد و از ناکامی اش غمگین می شویم.  ....

 

نمی خواهم به شعار دادن بیفتم. برای شعار دادن، همین دو جمله کافی است :

                                       زنده باد جام جهانی ، زنده باد ایران !     

                

در گودی دستان خدا

                     

                              

نه در آسمانم و نه در زمین . تنها در گودی دستان خدا زندگی می کنم . اگر خدا دست در نور فرو کند ، به بهشت می روم ؛ و اگر دست در آتش فرو کند ، به جهنم .

اما چه فرق می کند بهشت یا جهنم ؟! مهم این است که در دستان خدا زندگی می کنم .

 

 

* عرفان نظرآهاری *

یک داستان کوتاه

               

                           

...من نباید بخوابم ، وگرنه یخ می زنم ... من نباید بخوابم ... وگرنه ... من نباید ... من ... من ... ا ا ا ...

(سه روز بعد)

# بیاین .. اینجاس .. یخ زده!!!

                            

                                      

از شبنم عشق خاک آدم گل شد

                          

              صد فتنه و شور در جهان حاصل شد

       

                                     صد نشتر عشق بر رگ روح زدند

 

                          یک قطره چکید و نامش دل شد