کاکائو

شیرین و تلخ ....

کاکائو

شیرین و تلخ ....

تنهایی اعتیاد است !

       

         

تنهایی، اعتیاد است. چرا؟ خوب، اعتیاد از یک جایی شروع می شود و تنهایی هم! این البته دلیل شباهت این دو نیست. منظورم این است که دلیل آغاز هر کدام به اندازه هم متنوع و حتی بعضا به هم شبیه است. برخی به دلیل ضعف در برابر ناکامی تنها/معتاد می شوند، برخی فکر می کنند تنهایی/اعتیاد چیز خوبی است، برخی می خواهند تنهایی/اعتیاد را تجربه کنند و این ادعا را هم دارند که هرگاه بخواهند آن را ترک می کنند و .. . حال به هر دلیلی فرد تنها/معتاد شده باشد، یک حد وجود دارد که در صورت گذر از آن فرد را معتاد می نامیم.

بهتر است برخی نشانه های اعتیاد را مرور کنیم: وابستگی به مورد اعتیاد که این وابستگی در درجه اول روحی است، ناآرامی در صورت در دسترس نبودن مورد اعتیاد و تلاش برای به دست آوردن آن به هر نحو و .. .نکته جالب این جاست که معتاد تا زمانی که از اعتیاد خود آگاهی ندارد از اعتیادش لذت می برد، اما همین که از آن مطلع شد، نسبت به مورد اعتیاد حس دوگانه ای پیدا می کند، یعنی در هنگام احساس نیاز به آن عشق می ورزد و هرگاه نیازش برطرف و اصطلاحا حالش نرمال شد، از آن متنفر می گردد. در همین حالت دوم است که معتاد به فکر ترک اعتیاد خود می افتد.

اعتیاد با اراده انسان بازی کرده و آن را تضعیف می کند. معتادی که می خواهد ترک کند، نیاز به اراده ای دارد که مورد اعتیاد آن را از او گرفته است. پس او نیاز به یک نیروی خارجی به عنوان کمک دارد. از سوی دیگر به دلیل تضعیف اراده معتاد، توان او برای مقابله با سختی عمل ترک بسیار کم است و معتاد  در بازگشت به اعتیاد خود بسیار مستعد خواهد بود. بهتر است به یاد داشته باشیم که در پی هر بار ترک و بازگشت به اعتیاد، وابستگی معتاد بیشتر و ترک کردن سخت تر شده و در نتیجه احتمال ترک پایین می آید که حاصل آن غرق شدن در اعتیاد است.

خوب، بار دیگر به جمله " تنهایی اعتیاد است " برگردیم. آدم تنها اگر تنهائیش خودخواسته باشد که هیچ، اگر تنهائیش اجباری باشد، به مثابه کسی که مواد مخدر به بدنش نمی سازد، اوایل احساس سختی می کند، ولی پس از مدتی به شرایط  جدید عادت خواهد کرد (این توان انطباق پذیری انسان به شرایط گاهی به ضرر او تمام می شود). تنهایی جذابیت های زیادی دارد که به عنوان مثال می توان از در اختیار داشتن تمام وقت خود، دوری از تنش های افراد دیگر، احساس قداست و .. نام برد. این جذابیت ها به آرامی در آدم رخنه می کند و او را تنها و تنهاتر می کند. ولی بالاخره روزی می رسد که فرد از تنهایی خسته شده و نیاز به همدم و هم راز و هم صحبتی دارد .. یک دوست! در این هنگام فرد تلاش می کند از پیله تنهایی بیرون بیاید ولی این کار مثل ترک اعتیاد به اراده ای نیاز دارد که در برابر جذابیت های تنهایی تضعیف شده است. نکته قابل توجه اینجاست که اگر دراعتیاد وجود یک نیروی مثبت خارجی و یک تکیه گاه برای ترک نه اجباری ولی خوب است، در مورد تنهایی به این نیروی خارجی نیاز قطعی وجود دارد. حال انسانی را تصور کنید که تنهایی مهارتهای ارتباطی او را تضعیف کرده و به یک دوست هم نیاز دارد! یافتن دوست و نگهداری او که در هر زمانی دشوار است، در این زمان دشوارتر به نظر می رسد. توجه کنیم که حساسیت انسان تنها نسبت به دیگران بالا هم می رود که این، کار را بیش از پیش دشوار می سازد. اگر انسانهای دیگری که فرد تنها برای رهایی از تنهایی به آنها دست می یازد "دوست" نباشند، فرد باز هم به تنهایی پناه می برد و در پی هر بار تلاش و شکست و رجوع به تنهایی، سختی گذراز این اعتیاد بیشتر خواهد شد. حاصل این مسئله غرق شدن در تنهایی و همراهی با دردی است که به اندازه عمر انسان او را می آزارد.

بار دیگر می توان تاکید کرد : " تنهایی اعتیاد است".

امضای امام زمان!

           

          

چند شبی هست که شب‌های قدر رو پشت سر گذاشتیم. تو این شب‌ها این رو خیلی شنیدم که پرونده شیعیان در شب‌های قدر به امام زمان (عج) تقدیم می‌شه و ایشون بعد از تعیین مقدرات آدم‌ها برای یک سال آینده، پرونده رو امضا می‌کنن. نمی‌دونم دید بسته و حتی کفری که پشت این حرف‌ها هست رو می‌فهمید یا نه. متاسفانه دین ما از این روایت‌های عجیب و غریب زیاد داره. جالبه که برخی از به اصطلاح عالمان دینی ما هم به این مسائل دامن می‌زنند. مثلا امام جمعه مرحوم قم، آیت ا.. مشکینی، سال‌ها پیش در زمان جنگ، در یکی از خطبه‌های نماز جمعه این شهر فرمودن:  ای امام زمان، می‌دونم که الان همین اطرافی! با همان شمشیر کجت بر فرق سر این صدام بزن و هلاکش کن!

جالبه که امام جمعه دوم قم، آیت ا.. امینی، سال گذشته صدا و سیما را به ترویج خرافات متهم کردن! (اینجا)

 

باقی این گفته اید بی‌زبان ..

نمرده ام ..

           

                

چه تلخم. مثل همین کاکائو! نه که حرف برای گفتن نیست. هست. اما .. نمی‌دونم. شاید از همین دلزدگی‌های رایج این روزها باشد. شاید پس گذراندن برخی سختی‌ها کمی ضعیف شده‌ام. نمرده‌ام .. خواب آلودم شاید. گیج یا سردرگم. وا‍ژه‌ها از من فرار می‌کنند. "خدایا .. معانی از واژگان رخت بربسته اند .. معانی را به کلمات بازگردان" *.

 

 

* : یادم نیست چنین مناجاتی را کجا خواندم. گفتم مناجات .. رمضان است ولی .. رمضان امسال هم به حال من می‌آید! از این چقدر دلتنگم.

یک سوزن به خود بزن ..

       

          

بالاخره فیلم 300 را هم دیدم. یعنی راستش خودش آمد ببینمش! برای دیدنش کنجکاو نبودم. وقتی هم آمد راستش توی 15-10 دقیقه اول حوصله ام از دیدنش سر رفت. بقیه فیلم را یک خط در میان دیدم. فضای فیلم کسالت آور است. یعنی هم داستان قدرت کشش ندارد، هم رنگ تیره صحنه ها، چشمان را خسته می کند و کسالت آور است. خوشبختانه یا متاسفانه آن قدر به این فیلم پرداخته شده است که تقریبا همه، کم و بیش از داستان آن و ماجرای تحریف تاریخ در آن با خبرند. نمی خواستم تا پیش از دیدن فیلم و تنها با خواندن نقدها و نظرها در مقابل آن موضعی بگیرم، ولی اکنون، بعد از مشاهده آن، دلیلی برای هیچ واکنشی نسبت به آن نمی یابم. فیلم بسیار ضعیف است و جز مقادیر متنابهی جلوه های ویژه و تصاویر خشونت بار و پر از خون چیزی برای ارائه ندارد. ولی فیلم حتی از این دو دیدگاه هم آن قدر چشمگیر به نظر نمی رسد. فکر می کنم اگر موضع گیری ایرانی ها در قبال آن نبود، فیلم به این فروش بالا دست نمی یافت. متاسفانه بسیاری از موضع گیری ها پیش از دیدن فیلم و تنها بر اساس شنیده ها انجام شد. اگر از عامه مردم بگذریم، جالب اینجاست بسیاری از مسئولینی که درباره آن موضع گیری کردند، از محتوای اصلی فیلم و نوع تحریف تاریخی موجود در آن اطلاع صحیحی نداشتند*. 300 واقعا ارزش هیچ موضع گیری و حتی نقد و بررسی را ندارد. به نظر می رسد ما خودمان دشمنمان را بزرگ کردیم و خودمان هم از آن ترسیدیم. ما نه تنها نتوانستیم موجبات بایکوت 300 را فراهم کنیم، بلکه با موضع گیری خود نسبت به آن، تبلیغات رایگان و البته موفقی برای فیلم انجام دادیم.

شاید برخی از دوستانی که این حرفها را می خوانند، در واکنش، با تاکید بر قدرت تبلیغاتی فیلم و مخدوش کردن چهره ایرانی ها در آن، موضع گیری در قبال فیلم را وظیفه ای حتی ملی بدانند. در پاسخ باید به چند مطلب اشاره کرد :

1)      یکی از سیاست های مقابله در مقابل تخریب، توهین، تهدید و مسائلی از این دست، بخصوص اگر عامل آن کم توان باشد، بی توجهی است. اگر بپذیریم که عامل مقابل و ابزارش قدرتی برای رسیدن به هدفشان ندارند، هیچ نیازی حتی به پاسخ گویی در مقابل آنها نیست. برای مثال امروز چه کسی از گسترش کمونیسم می ترسد آن هم در زمانی که ناموفق بودن آن حتی در مهد کمونیسم (شوروی سابق) به اثبات رسیده است؟!

2)      فرض کنیم پخش گسترده فیلم در دنیا و قدرت تبلیغاتی سینما را بپذیریم. فکر می کنم مخاطبان سینما در سراسر دنیا، حتی با حداقل شعور، روایت فیلم را باور نکنند و آن را احتمالا در ردیف آثار تخیلی مثل ارباب حلقه ها به شمار آورند. چه ارباب حلقه ها اثری قابل اعتنا و در نوع خود خوب بود ولی 300 حتی در این ردیف آثار هم بی ارزش به نظر می رسد.

مبارزات ماتریکسی و به شدت غلو شده سربازان اندک اسپارتی در مقابل سپاه چند میلیون هزارنفری ایران، چهره سربازان ایرانی (گویا در زمان خشایارشا از شرایط ورود به ارتش داشتن چهره ای زشت و احتمالا ابتلا به جذام بوده است!)، چهره خشایار شاه که بیشتر به یک منحرف جنسی شبیه است و به سبک برخی از مردم آمریکای جنوبی بدن و صورت خود را از حلقه های فلزی پر کرده است، جلاد خشایار شاه که دستانی خرچنگ وار دارد، یک غول ایرانی که شبیهش را در همان ارباب حلقه ها هم نمی بینیم، فیل ها و کرگدنهای سپاه ایران که جثه شان چند برابر نوادگان امروزی آنهاست و چیزهایی از این دست آنقدر در فیلم زیاد است که بار واقعیت فیلم را به سمت تخیل محض سیر می دهد.

بگذریم ..

3)      با ماجراهایی مثل فیلم 300 بهتر است خوشحال باشیم که غرب گاهی به ما بهانه ی کاوش در تاریخمان را می دهد. وگرنه ما که فقط بلدیم ..

4)      یادمان باشد که نگرش و منش ایرانی ها و در راس آن حکومت ایران** ، نسبت به تاریخ و آثار تاریخی این مرز و بوم نگرش و منشی جفاکارانه است. ظلمی که ما ایرانی ها، خود به تاریخ و فرهنگمان می کنیم بسیار بیش از اثر فیلمی مثل 300، تغییر نام خلیج فارس و مسائلی از این دست است. متاسفم که ما فقط اعتراض را یاد گرفته ایم (بگذریم از آن که فرهنگ اعتراض را هم نداریم)، آن هم اعتراضی که با تنها یک کلیک انجام می شود!

5)      بگذریم ..

 (*) : برای مثال حجه الاسلام هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه تهران، در واکنش نسبت به فیلم 300، ماجرای فیلم را با فیلم "اسکندر" در هم آمیخته بود و از عدم نمایش جنایات یونانی ها در حمله به تخت جمشید گلایه کرد. جهت اطلاع باید گفت فیلم در زمان خشایارشا می گذرد و ماجرای حمله وی به یونان را بازگو می کند. حمله یونانیها به تخت جمشید در زمان داریوش سوم و توسط اسکندر انجام شد.

 

(**) : ماجرای سد سیوند نمونه حاضر ماجراست. اگر کمی به حافظه مان (که امروزه زود به زود reset می شود) رجوع کنیم، یا با زحمتی کمتر به مرور اخبار میراث فرهنگی روزنامه ها و خبرگزاریها بپردازیم، نمونه های بساری می یابیم. از برخورد حکومت هم یک نمونه اش حرفهای حجه الاسلام حسنی، امام جمعه ارومیه، در گفتگو با هفته نامه چلچراغ است. وی در این مصاحبه می گوید : " آثار باستانی دو نوع هستند. آنهایی که در خدمت اسلام هستند باید حفظ شوند و بقیه باید تخریب و نابود شوند"!

متن کامل این مصاحبه را در وبلاگ می گذارم ولی عجالتا برای مشاهده متن کامل مصاحبه در مبدا روی اینجا کلیک کنید.

پست اول 86! آره .. همینه تیتر!

           

            

شب سیزدهم فروردین .. امشب .. یعنی یه جورایی وارد چهاردهم فروردین شدیم. چهاردهم فروردین یکهزار و سیصد و هشتاد وشش هجری شمسی! توی سه چهار وبلاگی که در طول سه چهار سال اخیر داشتم، هیچ وقت از مناسبت ها نگذشته ام. لااقل از مناسب های مهم .. آن هم مناسبت مهمی به مانند نوروز. راستش این بار ترجیح دادم به سبک مدرسه ودانشگاه تا سیزدهم فروردین از همه چیز تعطیل باشم  و خوب، وبلاگ نویسی هم جزو این چیزها بود.

بگذریم .. شب سیزده برایم دو چیز آورده : اول، خستگی ناشی از در کردن سیزده (!) و دوم، هجوم فکر کارهایی که باید انجام دهم .. دانشگاه و درس و کار و .. . هردوی اینها برای کم حوصلگی در نوشتن بهانه کافی هستند. راستش دلم می خواست بهاریه ای بنویسم ولی ..

سال نو را .. بگذارید به این شعر منسوب به حافظ شیراز بگویم :

           سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت

                                            بادت  اندر  شهریاری  بر قرار و بر  دوام

          سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش

                                            اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام

 امیدوارم خدا در این سال و هر سال هر آن چه خیر ماست به ما بدهد حتی اگر آن را نخواهیم و هر چه شر است نرساند حتی اگر به اصرار از او بخواهیم*.

یا علی ..

 

 

(*) : برگرفته از مناجات های خواجه عبدالله انصاری

چه با کلاس!

         

             

·         چه با کلاس! توی اتاقم تنها نشسته ام پای لپ تاپم که الان شکل مدرن یه ماشین تحریر رو پیدا کرده. موسیقی فضا، یه کلاسیکه! یه موومنت زیبا از بتهوون! همه نور اتاق رو یه چراغ زرد رنگ تامین می کنه که علاوه بر در آوردن پدر چشمم، فضای با کلاس موجود رو تشدید می کنه. خودمم .. خوب، لابد موهام ژولیده است! یه رکابی تنمه و یه عینک استیل که این هم تلقی مدرنی از عینک های پنسی قدیمیه، روی چشمام! چقدر نویسنده توی کتاب ها و فیلم های جا گرفته توی ذهنتون هست که تو این شرایط نوشتن؟! خودم شخصا راه دوری نمی رم. یاد اون نویسندهه تو نسخه بازسازی شده "مولن روژ" افتادم. آره خوب، یه چیزایی کمه! می تونست بغل دستم یه سیگار روشن به لبه ی یه جا سیگاری پر از ته سیگار تکیه زده باشه یا حتی بین لبهام باشه. اما خوب، من دودی نیستم. یه فنجون، نه، بزرگتر .. یه لیوان قهوه هم می تونست ضمن حضور روی میز و بروز بخارهاش و پخش یه رایحه خوش تو فضای اتاق، کلاس اوضاع رو هم تا حد شگرفی افزون کنه! خوب، حالا که حد کلاس موقعیت دستتون اومد، وقتشه فکر کنید که قراره چه شاهکار بزرگی در این راستا خلق بشه؟! پاسخ ساده است : هیچی!

·         دیشب رفتم بازار تا بلکه توی شلوغی خرید کردن های شب عید مردم، منم حس کنم که سال نو داره می آد. این که حس کردم یا نه رو کار ندارم. توی راه بازگشت به خونه، چشمم افتاد به تابلوی یه آرایشگاه. قبلا هم دیده بودمش. شرط می بندم هیچ کس نتونه حدس بزنه اسمش چیه! آرایشگاه "بابی ساندز"! اوه .. آره، می دونم، نمی شناسینش. می شناسین؟! اگه راست می گین بگین کیه! مهم نیست. دیر یا زود یه پست راجع بهش توی وبلاگ می ذارم.

·         توی یه خبر خوندم که رئیس سازمان میراث فرهنگی استان فارس به ادعای اصفهانی ها مبنی بر اصفهانی بودن سلمان فارسی  اعتراض کرده. خوب، قبول، ولی تا جایی که من می دونم سلمان فارسی از اهالی رومز یا به نام امروزیش، رامهرمزه. یک شهر کوچک در استان خوزستان!

·         به احتمال زیاد بعد از تقریبا 10 ماه، فردا دوباره خبرنگار می شم. ( دنبال چی می گردی؟!خبر به این مهمی، مگه دنباله ای می خواد؟!)

·         .....

·         .....

 

 

پ ن : فعلا همین . یه فکرایی واسه وبلاگ دارم، یواش یواش رو می کنم. هر چند، بعید می دونم واسه کسی زیاد فرقی بکنه!

پس از مرگم ..

      

          

تکه کاغذی را وسط یک کتاب درسی که از دوستی گرفته ام پیدا می کنم . یادم می آید خودم به او دادمش . با خطی خوش رویش نوشته است :

 

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد

نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت

ولی آن قدر مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد ؛

گلویم سوتکی باشد به دست طفلی گستاخ و بازیگوش

و او یکریز و پی در پی

دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد

و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد

بدینسان بشکند دائم

سکوت مرگبارم را

 

 

                                                             " دکتر علی شریعتی "

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

پ.ن : این را تقدیم می کنم به "ک" که 8-7 بار از من خواست تا برایش این را به "اس ام اس" بفرستم و فرستادم و باز هر بار ... . هنوز هم گاهی باز می خواهدش .

 

پ ن 2 : این تقدیمی بالا مال زمانی است که وبلاگ قبلیم را نوشتم و این پست را گذاشتم. راستش الان مدتی است از "ک" خبر ندارم. راه های ارتباطیمان هم قطع است و او هم بی معرفت تر از من. دلم برایش تنگ شده. شاد باشد هر جا هست. باز هم تقدیم می کنم به "ک" عزیز.